برگرد و کمی حرف بزن , قهر نکن
یک لقمه هوس را به تنم , زهر نکن
بگذار که لاجرعه تو را سر بکشم
امشب به تنت دوباره لشگر بکشم
از باغچه ات سیب بچینم تا صبح
سر تا قدمت خوب ببینم تا صبح
آرام کن این حال پریشانی را
سامان بده این جهان ویرانی را
یلدای درازی ست , غزل خوانی کن
دل دست تو, خود هر آنچه میدانی کن
برگرد بیا , قافیه را میبازم
از خویشتنم شط جنون میسازم
از آذرِ چشمان تو باران شده ام
انگار دوباره مست و حیران شده ام
این مُهر سکوت تو مرا میشکند
جاه و جبروت تو مرا میشکند
طنازی تو کار به دستم داده
شمشیر سکوت تو شکستم داده
از ذائقه لبان خود خیسم کن
عریان شو و آلوده ابلیسَم کن
فرمان بده تقدیر جهان برگردد
ای کاش نگاهت , نگران برگردد
برگرد بیا که آتش از هیمه گذشت
من منتظرم ماه , شب از نیمه گذشت