در واژه ها گم میشوم امشب
روح و تنم لبریز عصیان است
در جنگ سختی با خیال تو
امشب حریفم مرد میدان است
من غرق دنیای خودم بودم
بر پیکرم شولای تنهایی
خواب جهانم را برآشفتی
از جانِ دنیایم چه میخواهی
گرداب اندوهم , رهایم کن
عاشق شدن یک مرد میخواهد
مردی که با من هم قسم باشد
عشق آدم بی درد میخواهد
شاهینِ چشمانت شکارم کرد
کُشتم خودم را , از تو بگریزم
هر جا که چرخیدم تو را دیدم
چون باغ در تشویش پاییزم
حال غریبی فصل ما دارد
فصلی شبیه شوق وحیرانی
من سخت درگیر زمستانم
تو مرد باران و بهارانی
من واژه های دفتر عشقم
از شعرهایم عشق میریزد
ایمان بیاور بعد عاشق شو
شک باید از قلبت فرو ریزد
مرد سکوت و جاده های عشق
یک آسمان پرواز میخواهم
با تو برای عاشقی هایم
سرفصلی از آغاز میخواهم
No comments:
Post a Comment