تاراج می کند غزلم را , نگاه تو
دیوانه می شود شبم از
سوزِ آه تو
تکرار می کند , همه
تصنیفِ دردها
آن خش خشِ خزان زده
شاخ و برگها
من در سکوت بودن تو
آب می شوم
یک برکه تن , ساکن
مهتاب می شوم
آغوش باز کن , همه
احساس و شور من
جانم بیا , به بستر عیش
وسرور من
رخصت بده مرا که
نگاهت کنم به عشق
جان را هزار بار
فدایت کنم به عشق
آوای ساز تو به دلم
چنگ میزند
با زخمه های قلب من, آهنگ می زند
مستم کن از شراب
نگاهت , نگار من
با نغمه های آمدنت در
بهار من
No comments:
Post a Comment